اشعار صادق رحمانی

گوش کن؛ فروردین! / صادق رحمانی

 
اخرین برگ افتاد
از درخت اسفند
بر سر سفره ی صبح
تپشی سرخ در آن پیله ی لبریز از آب
لکنت ثانیه ها
گوش کن؛
فروردین!
1683 0 5

من دروغ گفته ام. / صادق رحمانی


ای فروغ بی دروغِ دست های کودکی
بیا
نام کوچک مرا
به خاک ها سپار
من دروغ گفته ام.

 

1630 0

چشمه اي از ماجراي دست تو / صادق رحمانی

کاش مي گشتم فداي دست تو
تا نمي ديديم عزاي دست تو
 
خيمه هاي ظهر عاشورا هنوز
تکيه دارد بر عصاي دست تو
 
از درخت سبز باغ مصطفي
تا فتاده شاخه هاي دست تو؛
 
اشک مي ريزد ز چشم اهل دل
در عزاي غم فزاي دست تو
 
يک چمن گل هاي سرخ نينوان
سبز مي گردد به پاي دست تو
 
گلشني از لاله هاي زخم شد
ابتدا تا انتهاي دست تو
 
رود شد، دريا شد، اقيانوس شد
چشمه اي از ماجراي دست تو
 
مي شود آن سوي اقيانوس رفت
تا خدا با ناخداي دست تو
 
در شگفتم از تو اي دست خدا
چيست آيا خونبهاي دست تو؟
2329 0 4

دو دسته اشک نم نم سینه می زد / صادق رحمانی

چو حرف از غربت دیرینه می زد
نگاهم شعله در آیینه می زد
 
غریبانه دل من نوحه می خواند
دو دسته اشک نم نم سینه می زد
1553 0 5

مرا بر گلیم علی می نشانی؟ / صادق رحمانی

تو ای سبز گسترده ی آسمانی
همانند شور غزل ناگهانی
 
که روییده بر دستهایت تبسم
و گل کرده در سفره ات مهربانی
 
دلم دستمالی است پیچیده در خود
غمی کهنه با بغض های نهانی
 
دلم مهربان و زمینی است اما
دل توست گسترده و آسمانی
 
تو ای خانه ی کاگلی یک شب آیا
مرا بر گلیم علی می نشانی...؟
1434 0

در این هوای مکرّر کجایی ای حافظ؟ / صادق رحمانی

...دوباره شعر؛ و این ناگهان معمولی
دوباره زخم؛ و این مهربان معمولی
 
شب است و ماه، و عطر نجیب سفره ی شعر
دلم خوش است به این قرص نان معمولی!
 
کجاست وسعتی از دوستان عاشق من
دلم گرفت از این دشمنان معمولی
 
برای چاه بخوان بغض های تلخت را
چو ابر چشم من ای آسمان معمولی
 
در این هوای مکرّر کجایی ای حافظ؟
که گشت عرصه پر از شاعران معمولی
1734 0 5

جهان، آبی است / صادق رحمانی

آب، آبی
آسمان آبی
جهان آبی است
آبی، آبی
همه ی چیزها آبی اند این جا
الّا چشم های من که سیاهند
2369 0

این برگ های باطل تقویم / صادق رحمانی

در هر غروب
یک صفحه از حقیقت مرگ است
این...
این برگ های باطل تقویم
2576 0

یکرنگی آسمان و دریا از تو / صادق رحمانی

چشم از من و رخصت تماشا از تو
یکرنگی آسمان و دریا از تو
 
مهتاب و سپیده و من آموخته ایم
ای آیینه! ساده زیستن را از تو
1322 0 5

خدایا شور باران است در من / صادق رحمانی

تمام حزن یاران است در من
زمستان و بهاران است در من
 
شکستم بغض چندین ساله ام را
خدایا شور باران است در من
713 0 5

... / صادق رحمانی


روی رفتار سیم ها
گنجشک
من؛
پر از حسرتِ درخت شدن.
 

1551 0 2.3

اینجا هنوز پنجره ها را نبسته اند / صادق رحمانی

هر چند شیشه های دلم را شکسته اند
اینجا هنوز پنجره ها را نبسته اند

امشب تمام آینه ها در حضور دل
در خویشتن نشسته و از خود گسسته اند

دیگر چه اعتماد به دستان دوستان
وقتی عصای پنجره ها را شکسته اند

اینجا کبوتران حرم، تنگ هر غروب
بر برج های خیس نگاهم نشسته اند

من از نگاه ساده ی این کفش های کوچ
احساس می کنم که از این کوچه خسته اند
 

1371 0 3

من از زيارت يك صبح تازه مي آيم / صادق رحمانی


كبوترانه در اين عصر بي پر وبالي
دلم به ياد شما عاشقانه مي گيرد
هواي باتو پريدن نشسته در بالم
سراغ همسفري بي بهانه مي گيرد

مرا ببر، ببر اي عشق از شب كوچه
به شهر هشتم آئينه، در تب توفان
مرا ببر به تماشاي ناگهان- چشمه
به پاي بوسي سنگ ها پس از باران

رسيده ايم من و شب، سلام اي خورشيد
كه با تبسم تو ماه رهروان روشن
دلم هميشه به يادت بلندپرواز است
كه با اشاره ي تو راه آسمان روشن

سلام بر تو كه انگشت تو نسيم صباست
چه سرخوشانه گره مي گشايي از دردم
دلم پرنده و دست تو آشيانه ي مهر
از اين رهايي يكدست برنمي گردم

ز ما نگاه مگردان كه ذره ايم آقا
تو آفتاب بلندي و سايه ها بسيار
در اين كناره كه باشيم ذره، خورشيد است
در اين كرانه كه باشيم سنگ ها، دلدار

حديث سلسله العشق را روايت كن
تبارنامه ي نام پيمبران اين جاست
از ازدحام پريشان بي پناهي ها
سفر كنيم كه آرامش جهان اين جاست

من از زيارت يك صبح تازه مي آيم
دلم زلال و شبم مثل صبح خنده گشاست
قرارگاه دل بيقرار خسته دلان
رواق روضه ي تو خانه ي اميد و رضاست

قسم به حرمت همصحبتي خداوندا
مرا به غربت اين خاك آشناتر كن
در اين زمانه كه پروازها زمين گير است
مرا دچار قفس كن، مرا رهاتر كن
2296 0 4

دو دسته اشک، نم نم سینه می زد / صادق رحمانی


چو حرف از غربت دیرینه می زد
نگاهم شعله در آیینه می زد
غریبانه دل من نوحه می خواند
دو دسته اشک، نم نم سینه می زد

2924 0

این جا هنوز پنجره ها را نبسته اند / صادق رحمانی

هر چند شیشه های دلم را شکسته اند
این جا هنوز پنجره ها را نبسته اند

امشب تمام آینه ها در حضور دل
در خویشتن نشسته و از خود گسسته اند

دیگر چه اعتماد به دستان دوستان
وقتی عصای معجزه ها را شکسته اند

این جا کبوتران حرم، تنگ هر غروب
بر برج های خیس نگاهم نشسته اند

من از نگاه ساده ی این کفش های کوچ
احساس می کنم که از این کوچه خسته اند
2067 0

تماشا کن، تماشایی است باران / صادق رحمانی

شکوه راز زیبایی است باران
دلا رمز شکوفایی است باران
ز چشمانش طراوت می تراود
تماشا کن، تماشایی است باران
2085 0 5

ای کاش که مرگ حلقه بر در می زد / صادق رحمانی

ای کاش که مرگ حلقه بر در می زد
از لطف شبی نیز به من سر می زد
از کنج قفس پرنده ی روحم کاش
بی منّت بال و پر شبی پر می زد
2022 0 5

دوباره زخم وَ این مهربان معمولی / صادق رحمانی

دوباره شعر وَ این ناگهانِ معمولی
دوباره زخم وَ این مهربان معمولی

شب است و ماه و عطر نجیب سفره ی شعر
دلم خوش است به این قرص نان معمولی!

کجاست وسعتی از دوستان عاشق من
دلم گرفت از این دشمنان معمولی

برای چاه بخوان بغض های تلخت را
چو ابر چشم من ای آسمان معمولی

در این هوای مکرّر کجایی ای حافظ؟
که گشت عرصه پر از شاعران معمولی
2171 0

از چشمه ی چشم ها وضو بگرفتیم / صادق رحمانی

از جبهه ی گل، پیکر ناز آوردیم
بر بال نسیم، سرفراز آوردیم
از چشمه ی چشم ها وضو بگرفتیم
در مسجد دل بر او نماز آوردیم
1640 0

به هر جا می روی تا عید، برگرد / صادق رحمانی

دلا از رخوت تردید، برگرد
از این پاییز بی امّید، برگرد
قسم بر بال احساست، پرستو!
به هر جا می روی تا عید، برگرد
2119 0 5

مرا بر گلیم علی(ع) می نشانی...؟ / صادق رحمانی

تو ای سبز گسترده ی آسمانی
همانند شور غزل، ناگهانی

که روییده بر دست هایت تبسم
و گل کرده در سفره ات مهربانی

دلم دستمالی است پیچیده در خود
غمی کهنه با بغض های نهانی

دلم مهربان و زمینی است، اما
دل توست گسترده و آسمانی

تو ای خانه ی کاگلی یک شب آیا
مرا بر گلیم علی(ع) می نشانی...؟
1938 0 4.67

شعر نگاهت واژه ای مبهم ندارد / صادق رحمانی

شاید کسی مانند باران غم ندارد
اما دل من نیز دست کم ندارد

این دفتر آشفتگی -یعنی دل من-
جز واژه های درهم و برهم ندارد

راز دلش را با کدامین چاه گوید؟
آن کس که غیر از خویشتن محرم ندارد

دست کریم ابرهای گریه حتی
این زخم های تشنه را مرهم ندارد

دیری است غیر از ابرهای خشکسالی
چشمی هوای گریه ی نم نم ندارد

حرفی بزن! شعری بخوان با اشک هایت
شعر نگاهت واژه ای مبهم ندارد

شعری بگویم یا نگویم -بعد از این ها-
دیگر برایم هیچ فرقی هم ندارد
4917 0 3

دو دسته اشک، نم نم سینه می زد / صادق رحمانی

چو حرف از غربت دیرینه می زد
نگاهم شعله در آیینه می زد
غریبانه دل من نوحه می خواند
دو دسته اشک، نم نم سینه می زد
1714 0

کنار خود نشستم، گریه کردم / صادق رحمانی

به حال آنچه هستم، گریه کردم
دل خود را شکستم، گریه کردم
شبی در خلوت آیینه با دل
کنار خود نشستم، گریه کردم
2066 0 2.6

بخند ای تمام من، دمی برای خاطرم / صادق رحمانی

هنوز مثل آرزو نشسته در برابرم
کسی که داغ رفتنش شکست پشت باورم

در آن غروب پر غمی که آفتاب رفته بود
چه سایه های مبهمی گذشت از برابرم

مرا که فتنه ی قضا، مرا که پنجه ی قدر
شکسته پای خاطرم در این سرا بر آن سرم؛

که بی تو ای تمام لحظه های خسته ی دلم
مباد زندگی مرا که لحظه ای به سر برم

تمام هستی ام -دلم- به خاطرت گریستم
بخند ای تمام من، دمی برای خاطرم

به مرگ دردناک خود، همیشه گریه می کنم
نشسته جغد زندگی به شانه های باورم
2687 0 5

عبور از خویشتن را دوست دارم / صادق رحمانی

چو موجی پر زدن را دوست دارم
نسیم و نسترن را دوست دارم
مرا آن سوی احساسم رها کن
عبور از خویشتن را دوست دارم
1615 0 5

گویا زبان واژه هایت را نمی فهمند / صادق رحمانی

این ها صدای آشنایت را نمی فهمند
فریادهای بی صدایت را نمی فهمند

وقتی تو از خاکستر و اندوه می گویی
گویا زبان واژه هایت را نمی فهمند

ای دوره گرد شال بر دوشِ من ای همراه
اسفالت ها هم ردّ پایت را نمی فهمند

این دست های مرده آیا راست می گویند
درمان درد بی دوایت را نمی فهمند!؟

احساس های کور و کر با این همه فانوس
زیبایی شعر روایت را نمی فهمند
1839 0 3.17

من منتظرم که عشق کاری بکند / صادق رحمانی

آن کیست که بی تو غمگساری بکند
در غربت آفتاب، یاری بکند
کاری که ز دست عقل ما ساخته نیست
من منتظرم که عشق کاری بکند
2026 0 2.25

صمیمیت، ترحّم بین ما نیست / صادق رحمانی

صمیمیت، ترحّم بین ما نیست
نمی دانم که این بی حاصلی چیست
بپرس آیینه را، تا با تو گوید
صداقت داشتن هم چیز خوبی است
1669 0

دلا دیدی که پشت صبر لرزید / صادق رحمانی

غروبی شانه های ابر لرزید
دل دریا و دست قبر لرزید
در آن هنگامه، پیش عزم زینب(س)
دلا دیدی که پشت صبر لرزید
1801 0 4

می شود آن سوی اقیانوس رفت تا خدا با ناخدای دست تو / صادق رحمانی

کاش می گشتم فدای دست تو
تا نمی دیدم عزای دست تو

خیمه های ظهر عاشورا هنوز
تکیه دارد بر عصای دست تو

از درخت سبز باغ مصطفی(ص)
تا فتاده شاخه های دست تو؛

اشک می ریزد ز چشم اهل دل
در عزای غم فزای دست تو

یک چمن گل های سرخ نینوا
سبز می گردد به پای دست تو

گلشنی از لاله های زخم شد
ابتدا تا انتهای دست تو

رود شد، دریا شد، اقیانوس شد
چشمه ای از ماجرای دست تو

می شود آن سوی اقیانوس رفت
تا خدا با ناخدای دست تو

در شگفتم از تو ای دست خدا
چیست آیا خون بهای دست تو؟
2159 0 5

ایمان به انتهای زمستان بیاورید / صادق رحمانی

ای ابرهای معجزه، طوفان بیاورید
یک مشت خاطرات پریشان بیاورید

یک کاسه از طراوت آن دست های سبز
یا از گلوی تشنه ی باران بیاورید

ای بادهای غم زده دیگر دلم گرفت
بویی ز خاک پای شهیدان بیاورید

گفتید با تمام وقاحت به آسمان
بر سفره های خالی ما نان بیاورید

با آن همه ستاره ی روشن کسی نگفت
من سیب سرخ دارم و ایمان بیاورید

ای کوچه های سنگی بن بست، حالیا
چرخی زنید و رو به خیابان بیاورید

من می روم به سمت صمیمانه ی حیات
آیینه، شمعدانی و قرآن بیاورید

پس با تمام حنجره ام جار می زنم
ایمان به انتهای زمستان بیاورید
2193 0 3.67

شاید گره از بغض چندین ساله بگشایی / صادق رحمانی

می سوخت در چشمان من فانوس دریایی
بر ماسه پیدا بود ردّ پای تنهایی

آن روز در طوفان اشک و آه پرسیدم
پایان نمی گیرد چرا این روز یلدایی

ای غم، نوازش کن دل دریایی ما را
شاید گره از بغض چندین ساله بگشایی

دیگر سراغ دیده ی ما را نمی گیرد
جز های های ابرهای ناشکیبایی

باور نمی کردم شبی را این چنین تاریک
آخر چرا ای ماه من! بیرون نمی آیی؟

بر شانه هایم ریخته خاکستر خورشید
شب بود و غربت بود و جای پای تنهایی
1510 0 5

نگاهم مثل دستان تو خسته است / صادق رحمانی

نگاهم مثل دستان تو خسته است
دلم را داغ عشقت نقش بسته است
بیا با من بخوان آواز پرواز
که بال مرغ احساسم شکسته است
1311 0 4